عشق واقعي

عشق واقعي

 

هنوز هست!

عشـــق واقعي را مي گويم...

خيــانتــــ هست

دروغـــــ هست

بازي با دلـــــ هم هست

درست...!

ولي يه جايي گوشه پاك دل بعضيا

به دور از گناه ها و بدي ها

هنوز هم هست!

عشــق واقعي



نظرات شما عزیزان:

سحر
ساعت19:47---10 ارديبهشت 1393
سلام دوست خوبم سايت بسيار خوبي داري
شمارو به بزرگترين سايت عاشقانه لاور 98 در ايران دعوت ميکنم
ادرس سايت : http://www.lover98.org/
خوش حال ميشم مارو لينگ کنيد و به ما خبر بديد تا ما هم شمارو لينگ کنيم


zahra
ساعت4:08---10 ارديبهشت 1393
پسر: عزیزم عاشقتم . . .

دختر: آره خیلی عشقت قشنگه اما دستتو از اونجا بردار . . .!؟

پسر: جان من . . .حال گیری نکن،خودتم خوشت میاد پس گیر نده . . .!؟

دختر: نه ما تازه 2هفته هستش با هم دوست شدیم . . .!

پسر: تو دوستم نداری وگرنه اینکارو نمیکردی . . .؟

دختر: رو مخم نرو دیگه،دوستت دارم و دارم عاشقت میشم. . .،

باشه ولی قول بدی دفعه ی آخرت باشه . . .!

(اری این است دنیای جدید عاشقی ما .....)

اهای تو . . ." عشق قلب رو باز میکنه نه پاهارو "

اونی که صادقانه بگه " سکس "...

سگش صد شرف داره تا اینکه ناشیانه بگه " عشق "


zahra
ساعت3:36---10 ارديبهشت 1393
چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟



گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من

بود چی؟…سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید…با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…

بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود…یا از

خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش

گفتم:علی…تو

چته؟چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟

گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه

خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز.


شیرین عسل
ساعت12:15---4 ارديبهشت 1393
سلام عزیزم خوبی
خوشحال میشم به وبم سر بزنی
واسه تبادل لینم


یسنا
ساعت14:52---30 فروردين 1393
دِلـــَمـ میخواد

چَنــد وَقتــی کِرکِرِه ی دِلــَمو بِکِشــَم پایین...

یه پارچـِه ی سیاه بزَنَم دَرِشو بِنِویســَم


" کسیـ نمرده .. فقط دلم گرفته !!"


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: عاشقونه ، عكس عاشقونه ، اس ام اس عاشقونه ، ،

برچسب‌ها:
[ سه شنبه 26 فروردين 1393برچسب:عشق واقعي,هنوز هم هست,عاشقونه,اس ام اس عاشقونه,عكس عاشقونه,عاشقانه, ] [ 17:15 ] [ honey ]
[ ]